ما و رهنماییهای خدا
هر کدام از ما مسلمانها دستکم روزی 10 بار از خدا میخواهیم که هدایتمان کند. اما چند نفر از ما هنگامی که با هدایت خدا مواجه میشود آن را با جان و دل میپذیرد و به دیدهی منت مینهد؟ بگذارید خاطرهای تعریف کنم و سپس این پرسش را بیشتر بررسی کنیم.
چندی پیش یکی از دوستان بنده طی پیامکی درخواست کرد برایش استخارهای کنم. پاسخ استخاره این بود: «نعمت و آیتی از جانب خدا به شما عرضه میشود، ولی شما لیاقت و شایستگی آن را ندارید، همچون گذشته آن را تکذیب و انکار میکنید، نمیتوانید آن را حفظ کنید و در کاری که در پیش دارید شکست میخورید.»
با حذف بعضی قسمتها (مثل عبارت لیاقت نداشتن و تکذیب آیات الهی) و با کمی تلطیف و ملایمت پاسخ استخاره را برای ایشان توضیح دادم. فکر میکنید دوست من در مورد کاری که برایش استخاره گرفته بود چه کرد؟
آیا برای به دست آوردن این نعمت خدا تلاشی کرد و قدمی برداشت؟
آیا برای سوء سابقهای که نزد خدا دارد پوزش طلبید و تلاش کرد اینبار قدر لطف و عنایت خدا را بداند؟
آیا خدا را شکر کرد که قبلاً به او لطف و مرحمت داشته و با اینکه او قدر نعمتها و الطاف خدا را ندانسته است، باز هم خدا یک بار دیگر به او لطف کرده و نعمت میدهد؟
آیا از اینکه مشمول کفران نعمت و تکذیب آیات الهی شود ترسید و به خدا پناه برد و کوشید به چنین خسرانی دچار نشود؟
پس از اندک زمانی و با فاصلهی بسیار کم، دو اتفاق جالب در این رابطه افتاد که به نظر من نوعی معجزه و و از نشانههای الهی بود:
اول اینکه خدا لطف معجزهگونهای کرد و نعمت و آیتی که در استخاره پیشبینی شده بود از طریق یکی از بندگان خود در اختیار دوست من قرار داد؛ اتفاقی که پیش از این در زندگی او اتفاق نیفتاده بود و شاید بعد از این هم هرگز اتفاق نیفتد و چهبسا این اولین و آخرین باری بود که چنین نعمتی برای دوست من فراهم میشد.
دوم اینکه پیشبینی خدا در استخاره عیناً همانگونه به وقوع پیوست و دوست من با خونسردی و بدون تلاش یا واهمهای آن نعمت الهی را رد کرد و در پاسخ به آن فرستادهی خدا که آن نعمت را به همراه آورده بود گفت: «شرایط من به گونهای است که نمیتوانم آن را بپذیرم و برایم دردسر و ضرر به دنبال میآورد»!!!
صرفنظر از این سؤالات که آیا نعمت و آیت خدا واقعاً برای کسی دردسرساز است و آیا خدا نمیدانسته شرایط این شخص در آینده چگونه خواهد شد و مصلحت فعلی و آیندهی او چیست و چه چیزی برای او نعمت خواهد بود و چه چیزی دردسر تلقی میشود و آیا ما نمیتوانیم و یا نباید شرایط خود را متناسب با نعمتهای جدید خدا تغییر و تطبیق دهیم و ...، یک سؤال اساسی را نمیتوان بیپاسخ گذاشت که چرا ما به خدا اعتماد و اطمینان نداریم و رأی و تشخیص خود را برتر و مؤثرتر از تدبیر و تقدیر او میدانیم. به عبارت دیگر، چرا ما فقط ادعای هدایت شدن داریم، ولی وقتی خدا راه را نشانمان میدهد ترجیح میدهیم از آن پیروی نکنیم؟ هرچند هنگام هدایت کردن، این تذکر را هم به ما داده باشد که ممکن است همچون گذشته این نعمت و هدایت را تکذیب و انکار کنی! چرا ما حالا که خود را به دست خدا نمیسپاریم و نمیخواهیم با علم و حکمت و تدبیر او پیش رویم، دستکم از این نمیترسیم که مشمول غضب و ناراحتی او شویم و عذاب شدیدی که برای کفران نعمت در نظر گرفته است ما را در بر گیرد؟ (سورة ابراهیم/آیة 7)
بنا ندارم در این نوشته آن عزیز محروم از لطف خدا و فاقد علم راستین را سرزنش و نکوهش کنم که طفلک امروز نمیداند و نمیفهمد که در چه معادلهای قرار داشته و در چه معاملهای ضرر کرده و اساساً ضرر حقیقی چیست و چگونه ویژگیهایی خواهد داشت؛ چراکه وقتی به گذشتهی خودم مینگرم از این قبیل خودسریها کم در پرونده ندارم و نعمتهایی را از دست دادهام که بعد از مدتی با هزار التماس و گریه و زاری هم دیگر به دست نیامده است.
شما هم مطمئناً چنین برخوردهایی با خدا داشتهاید، اگر خوب به گذشته و حال خود بنگرید. اما فقط من و شما و دوست من نیستیم که چنین خطاهای فاحشی میکنیم. بعد از ماجرایی که برای دوستم اتفاق افتاد من خیلی ناراحت شدم، خواستم استخارهای را که درخواست کرده بود برایش یادآوری کنم و از وی انتقاد کنم که چرا از نعمت خدا روی گردان شده و زندگی نکبتبار و فرساینده را برای خود انتخاب کرده است (سورة طه/آیة 124)؛ اما به یاد یکی از اولیای الهی افتادم که او هم چنین خطایی را مرتکب شده است: حضرت موسی علیه السلام.
در سورهی کهف داستانی بیان شده که مانند سایر داستانهای قرآن کریم، حاوی نکاتی آموزنده است که با دانستن آنها شاید بتوانیم مسیر درستتری را برای زندگی خود برگزینیم. در آیات 60 تا 82 این سوره همراهی موسی و خضر حکایت شده که خلاصهی آن این چنین است:
موسی از خداوند طلب هدایت کرد و خدا او را به یکی از بندگان خاص خود (یعنی خضر) حوالت داد. پس از اینکه موسی خضر را یافت به او گفت «آیا میتوانم تو را همراهی کنم و در عوض، از آنچه آموختهای به من هم بیاموزی؟».
خضر پاسخ داد «تو نمیتوانی با من صبر کنی! و چگونه میتوانی بر آنچه نمیدانی صبر کنی؟».
موسی گفت «انشاءالله مرا صبور خواهی دید و از خواست تو سرپیچی نخواهم کرد».
خضر گفت «پس اگر با من همراه میشوی در مورد هیچ چیز از من سؤال نپرس تا خودم برایت شرح دهم».
آنها راه افتادند تا سوار یک کشتی شدند که در میان دریا خضر شروع به شکستن آن کرد. موسی تعجب کرد و پرسید «کشتی را میشکنی که مسافران آن را غرق کنی؟ کار خیلی بدی انجام میدهی!»
خضر پاسخ داد «نگفتم نمیتوانی با من صبر کنی؟!»
موسی عذرخواهی کرد و گفت «سرزنشم نکن که فراموش کردم و بر من سخت نگیر».
آنان راه خود را ادامه دادند تا به نوجوانی رسیدند که ناگاه خضر او را به قتل رساند. موسی برآشفته شد و اعتراض کرد که «آیا انسان پاکی را بدون قصد قصاص به قتل رساندی؟ کار بسیار زشتی مرتکب شدی!»
خضر دوباره پاسخ داد «نگفتم نمیتوانی با من صبر کنی؟!»
موسی باز هم عذرخواهی کرد و گفت «اگر بار دیگر سؤالی پرسیدم دیگر همراهیام نکن که عذرت موجه است».
آنها راه خود را ادامه دادند تا به شهری رسیدند و از هرکدام از اهالی آنجا خواستند که آنها را به دلیل گرسنگی و خستگی راه مهمان کنند، هیچکدام نپذیرفتند. سپس به دیواری رسیدند که در حال خراب شدن بود و خضر آن را تعمیر کرد. موسی به اعتراض گفت «اگر میخواستی میتوانستی در قبال این کار اجرتی دریافت کنی!».
خضر در جواب گفت «این جدایی بین من و تو است. اکنون به تأویل آنچه نتوانستی در مقابلش صبر کنی آگاهت میکنم:
آن کشتی برای چند انسان فقیر بود که با آن کسب روزی میکردند؛ ولی سلطان آن منطقه همهی کشتیها را به زور غصب میکرد و من خواستم این کشتی را معیوب کنم که آن را غصب نکنند.
آن نوجوان فرزند پدر و مادری مؤمن بود که ترسیدیم آنها را به کفر و سرکشی بکشاند. پس تصمیم گرفتیم که پروردگارشان فرزندی بهتر و شایستهتر به آنها عطا کند.
دیوار هم برای دو کودک یتیم در آن شهر بود که پدرشان فرد صالحی بود و زیر آن دیوار گنجی برای آن دو پنهان شده بود. پس خدای تو خواست که دیوار خراب و گنج آشکار نشود تا آنها بزرگ شوند و گنج خود را درآورند که رحمتی از جانب خدا برای آنان است.
من این کارها را از خودم انجام ندادم. این تأویل چیزی بود که بر آن صبر نداشتی!»
هنوز تمام نشده! ادامهی مطلب را در پست پایین بخوانید!
موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت